Samstag, 5. April 2014


شانزده حمل 1393 خورشیدی، زیباترین و با صفاترین روزهای تاریخ معاصر سرزمین من!



روزهای گذشته خیلی با امیدواری به انتخابات افغانستان می نگریستم. برایم حس خیلی عجیبی بود؛ از یکسو تشدید جنایات تروریست های طالب، روزهای نوروز مارا با خون و سوگ، سیاه و خاکستری ساخته بود و از سوی دیگر مشت گره خورده مردمان سرزمین من که کنار هم و با هم در برابر جنایت و وحشی گری ایستادند؛ هزاران دریچه نورین را در خانه های مان به هدیه آورد.

سرانجام شرکت هزاران هموطن خسته از جنگ من در شهر ها و روستا های آن سرزمین مشت محکمی را بر دهان متعفن جهالت کوبید.

شور و هیجان جوان، پیر، مرد و زن سرزمین من برای شرکت در انتخابات خود گواه بر قامت بلند و مستحکم مردم سرزمینی است که چهل سال خونریزی و جنگ، نتوانست  بر آن بلندی ها اثری بگذارد.

مادران و پدران سرزمین من خیلی درد کشیدند، خیلی زخم خوردند و بی نهایت شب دیدند و سرما... اما این زنان و مردان که خون رستم و تهمینه در رگهای شان جاریست، چه بلند همت اند و چه سزوار برای افتخاریکه تمام وجود مرا زنده ساخته و غروریکه تاریخ آن سرزمین نقطه آغاز دیگرش را از آن گرفت.

آن کوه های بلند و دره های سبز جای پای مردان و زنانی را در قلب خود دارند که امروز فرزندان شان با شرکت در انتخابات نه در برابر خشونت و سیه اندیشی گفتند.

کوه ها و دره های سبزسرزمین من گورستان جهالت و ترور می شودو چمنزار قدوم سبز هزاران رستم و رابعه.

خوبان هموطن من از این دور ها امروزتمام لحظه های من مالامال از اشک شادی و غرور بود.

شما پیروز ترین مردمان این زمین هستید و من چه صمیمانه از پاکی دلهای مهربان شما نیرو می گیرم.

امروز یکی از خاطره های زیبای زندگی ام را با شما تقسیم می کنم، خاطره ایکه همین لحظه برایم خیلی قابل لمس است.

سال 1998 پاکستان رفتم و بعد افغانستان... در افغانستان برای اولین بار نام جنایتکاران طالب را شنیدم...  وقتی دوباره به پاکستان برگشتم، به خانه استاد امانی هنرمند عزیز و بلند نام سرزمینم در پشاور مهمان بودم... آنجا با ناراحتی گفتم چه خواهد شد، گفته اند این جنایتکاران خیلی وحشی و بی بند و بار اند. استاد امانی با نگاه مردانه، جسور و خیلی هم معتقد خطاب بمن کرد و گفت: « نادیه خواهر، آنجا سرزمین مردان است، هیچوقت کمر آن مردم خمیده نمی شود، ما مرد هستیم. این طالب مزدور چیست؟... »

آن نگاه های عمیق و همان لحن جوانمردانه در آن سال چقدر برای من انرژی و باور داد. و اینک سیلی محکم شما مردم خاک من! همان روز زیبا را در نگاه من چه صمیمانه زنده ساخته اید...

خدارا شکر که شما هستید و من در کنار شما نفس می کشم.

Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen