Samstag, 8. März 2014

بازهم روزی از سال دیگر




امروز وقتی به دفتر وارد شدم، عزیزی روزم را برایم مبارکباد گفت.
فکر کردم با من شوخی می کند، اما متوجه شدم که نه؛ جدیست و مهربانی و لطف دارد.
بلی؛ روز هشتم ماه مارچ، روز جهانی زن.


سری زدم به فیس بوک...
همان نوع قراردادی اش، زن مادر است، خواهر است و ... باید احترامش کرد. آه! که این جملات تکراری را چقدر بازهم به تکرار نوشته بودند.  
ولی چرا فقط برای خواهر و مادر بودنها... مگر زن در کنار مرد آفریده ی قابل حرمت خدا نبود، اگر مادر نمی بود و خواهر نبود؟
وقتی اینهمه مهربانی ها را از زن و مرد نسبت به همدیگر ایشان خواندم؛ دلم مالامال حسرت شد... ایکاش در سرزمین من این گفته ها راست بودند و واقعآ آدمهای خاک من به انسان ارج می گذاشتند، آنچناینکه لازم بود و است و آنچنانیکه باید.
ایکاش آنهاییکه روز زن «صبور افغان» را مبارکباد می گویند، برای زنان عصیانگر هم احترامی داشتند.
آنهاییکه برای مادر بودن زن سر تعظیم خم می کنند، ایکاش برای بانوانی که دوست ندارند مادر باشند هم حرمتی می داشتند.
وقتی سرزمینی تاریخش خالی ازنام زن است، زن چگونه موجودی می تواند در آن جامعه تعریف شود؟
خوب بود اگر به بهانه همین روز هم که باشد، یاد بگیریم که همرنگ جماعت نباشیم، بلکه خودمان باشیم، خودمان با تمام خوبی ها و نقایص شخص خودمان.
خوب بود که در یک لحظه ی از زندگی فکر کنیم که موجود مرد در سرزمین ما نیز خیلی تلخکام است.
مردی که هنوز نمی تواند خودش را از زنجیره های سنت و دین رها کند و قدمی بسوی روشنایی بگذارد.
مردی که هنوز موجودیت خودش را با نعره ی تکبیر ثابت می کند و در پی هر مورد، گلو پاره می کند و « نعره ی تکبیر» را جیغ می کشد.
مردی که هنوز نتوانسته غیرتش را تعریف کند و مغرور باشد، آنقدر مغرور که منِ "زن" عاشقش شوم و تمام قلبم را بپایش بریزم.
مردی که خودش را شخصیتی بداند و باور اعتماد داشته باشد به آنچه که هست و آنچه که باید باشد.
ببخشید بانوان عزیز!
من این روز را برای مردان سرزمینم مبارکباد می گویم و آرزو می کنم که او در این روز مرا که خیلی بیگانه شده ام از وجود نیمه دیگر خودم، با غرورش با خبر بسازد. با غیرتش مرا بیاراید ولی  مرا در کلمات عربی پنهان نکند و از سوره های قرآن برای من تعریفی نسازد.
برای من از بلندی های افکار فردوسی هدیه بیاورد و از گریبان بن سینا عطر دانش و سخاوت را بر گیسوانم بپاشد.
رگهای وجود مرا درک کند، لمس کند و بعد عشق را با من شاهانه تقسیم کند.
من دراین روزبه وجدان  آن نامردی می اندیشم که توانست بسوی زنی سنگی پرتاب کند و قاتل قلبی باشد که خداوند خلق کرده است.
من در این روز به غیرت نامردی فکر می کنم که برجستگی های وجود من آنقدر جنون را دراو زنده می سازدکه مرا در خیابانها هم راحت نمی گذارد و با متلک گفتن، شهوت تلخش را مهار می سازد.
من در این روز به شعور نامردی نگاه می کنم که برای خاموش ساختن غریزه اش مرا در جوالها پنهان می کند و نامش را می گذارد زنی با حجاب.
من در این روز به آن خدایانی فکر می کنم که تماشا گر ماند... تماشاگر، وقتی مذکر هایی جسم دخترک کوچکی را دریدند و با سکس گندی اورا ذره ذره کردند و عرش خدا هم تکان نخورد.
من در این روز به نامردانی فکر می کنم که غریزه شوم شانرا با پاره کردن وجود پسرک های کوچک آرام می کنند و نماز شکرانه می گذارند.
من در این روز به آن نامردانی فکر می کنم که دختر همسایه را با نگاه های ذلیل خویش، پرده نشین ساخته و بی باک در تعفن افکار خودش برای زن همسایه داستان می سازد.
من در این روز به روسپی های عزیزی فکر می کنم که شرافتمندانه جسم خودرا می فروشند تا نانی برای یتیم هایی بیاورند که مردان مسلمان پدران شانرا کشتند و رفتند تا خدا برایشان حوران بهشت را هدیه دهد.
و اما بالاتر از همه اینروز به بانوی اول افغانستان مبارکباد که مادر فرزند سومش شد و با بوسه هایی مکرر بر زنجیر طلایی اسارت، شادیانه های غم انگیزی را جشن گرفت.

Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen