یاد تو قهوه تلخیست داغ و آرام که ز رگهای
تنم
مثل ابریشم دریا می زند ره به دل و در بدنم
و شبیه شب میلاد مسیح، عطر صمیمانه ی مهر
تا چراغانیی رویا می رود دست و تن و پیرهنم
یک سبد سبز ترنم، یک چمن مخمل فردوس بهار
لطف انگشت نجابت، می شوند آئینه ها همسخنم
وقتی با قهوه ی تلخ ته لیوان می کشم نقش ترا
مثل آن کوچه کابل می شود ناز ودلارا سخنم
نادیه فضل 06.01.2014
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen