Montag, 6. Januar 2014

ازتو...





یاد تو قهوه تلخیست داغ و آرام که ز رگهای تنم

مثل  ابریشم دریا می زند ره به دل و در بدنم

و شبیه شب میلاد مسیح، عطر صمیمانه ی مهر

تا چراغانیی رویا می رود دست و تن و پیرهنم

یک سبد سبز ترنم، یک چمن مخمل فردوس بهار

لطف انگشت نجابت، می شوند آئینه ها همسخنم

وقتی با قهوه ی تلخ ته لیوان می کشم نقش ترا

مثل آن کوچه کابل می شود ناز ودلارا سخنم 
نادیه فضل 06.01.2014 

Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen