Sonntag, 15. Dezember 2013

سنگسار


سنگسار

وقتی آسمان کاخ ابریشمین رویاهای ترا

با عشق، با تبرک آیه های محبت تزئین می کرد

و دستانت

عطر صمیمیت دعا

صفای معابد دنیا را

در تارتار چادرت گل می دوخت

وقتی پیامبران سخاوت

از پاکیزگی های تنت وام می گرفتند

او قمه یی به دست

بسوی تو دوید

او که تمام شعورش

زیر نافش گره خورده بود

و مغزش در میان دو رانش

جان می داد

او تیغی به دست

بسوی تو دوید

تو که عظمت کبریایی و برکت کائینات

بسوی تو که گفتند بهشت زیرپای تست

و خاکسترت را به آتش کشیدند...

او قمه یی بدست

گند زیر لحاف متولیان دین را

به صورتش مالید

و با خورجینی پر از سنگ عداوت به پشت

ترا به سگنسار کشید.
 


15.12.2013 نادیه فضل

Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen