Sonntag, 29. Dezember 2013

اعجاز


اعجاز
امروز طوع بهاری داشت
با آنکه تمام لحظه هایم غرق زمستان بودند
امروز بهار می خندید و ستاره های مریم از شاخه ها
دنیای مرا تماشا می کردند
دنیای مرا که
رنگی داشت از آنروزهای خوب و زیبا
آنروزها که که با شکیبایی عشق ترا به گلها دادم
تا عطرش دنیا را سبد زیبایی های ناب بسازد
امروز عاشقانه هایم رنگی دیگری دارند...
آنروزها
چه صبورانه
 تنم را به بیکران تاریکی سپردم و سکر سکوت را نفس کشیدم
حس سرد مرگ به رگهایم راه جست
ومن شکیبا و صبور عشق ترا به گلها سپردم
... امروز تولد سی سالگی شکستی است که زندگی مرا
در مسیر باد و باران برد
و همین امروز
در سی سالگی تنهایی هام
از تو هدیه ی بهاری داشتم
مرهمی بر زخمهای کهنه تنم...

نادیه فضل 28.12.2013 


Sonntag, 15. Dezember 2013

سنگسار


سنگسار

وقتی آسمان کاخ ابریشمین رویاهای ترا

با عشق، با تبرک آیه های محبت تزئین می کرد

و دستانت

عطر صمیمیت دعا

صفای معابد دنیا را

در تارتار چادرت گل می دوخت

وقتی پیامبران سخاوت

از پاکیزگی های تنت وام می گرفتند

او قمه یی به دست

بسوی تو دوید

او که تمام شعورش

زیر نافش گره خورده بود

و مغزش در میان دو رانش

جان می داد

او تیغی به دست

بسوی تو دوید

تو که عظمت کبریایی و برکت کائینات

بسوی تو که گفتند بهشت زیرپای تست

و خاکسترت را به آتش کشیدند...

او قمه یی بدست

گند زیر لحاف متولیان دین را

به صورتش مالید

و با خورجینی پر از سنگ عداوت به پشت

ترا به سگنسار کشید.
 


15.12.2013 نادیه فضل