Donnerstag, 1. März 2012

عروس هفتم

عروس هفتم
 عشق، آیینه، غزل، نازِترنم بودم
چشمه، دریاچه و باران، بوی گندم بودم
قصه خوان شب وصلِ چمن وماه و چراغ
روشنان، دامنه ی آبیی هفتم بودم

یک قدم آنسوتـَرَک رفتم و غم را دیدم
من که در زمزمه ی چلچله ها، گم بودم
       با حنا برکف دستم بنوشتند اسیر
عمق شب، وسوسه وترس وتلاطم بودم
مشتی از تلخی واندوه  سرم پاشیدند
دود بودم، شب یلدای توَهُم بودم

مادرم قسمتی از بخت سیاهش را داد
به من آن لحظه که در سوگِ تبسم بودم
دَف و آواز نفس گیر تن سردم؛ آه!
خط تسلیم به تقدیر و به مردم بودم

مرگ درخانه ی من جلوه نمایی می کرد
اوکنار جسدم حس خدایی می کرد
دانه دانه پرِ پرواز مرا مرد شکست
آنکه بیداد به پرهای رهایی می کرد
مثل ویرانه ی سرما زده ی یخ بسته
 بادتابوت مرا خاکه زدایی می کرد
             *****
قفل یک بوسه ی داغی به لبم کاشت، نشست
      سبزِرویای پریدن، ناز یک خنده شکست
روشنی خسته سرش ماند به زانو وگریست
ساز،پرواز، صدا،  پنجره هاشان را بست

مثل بیگانه ترین شاخه زباران و هوا
ازبرای  هوس اش، دلبر و خانم بودم
قسمتم گوشه ی دیوارِ غم ِ ننگ و نشان
ماه افسرده دلی، قاب ترحم بودم

صدق، بخشایش وباور پـَرِ پروازِسحر
روح توفانیی فریاد و تکلم بودم

عطر گلواژه ی مشرق، شعر زیبای خدا
رنگ گلباغ شقایق، کاجی ازریشه جدا
طعم انگور و طراوت، هدیه سبز صدا
سخن آخر خلقت، معنی یی لطفِ وفا

        تکه ی ابر،  درِحجله ی هفتم بودم
       قصه ی تلخ شب خانه ی مردم بودم
 
      ... من که در زمزمه ی چلچله ها گم بودم
      عشق، آیینه، غزل، ناز ِ ترنم بودم
بوی گندم، ماه، رویا
دامن آبیی هفتم بودم

Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen